نهراس ... شیر ها خاطرشان هست که اهوی منی ...
نوشته شده توسط : perana

دلم هلاکه برای مامان... میدونی خاکستری ... مامان خیلی مامانِ ... دلم هلاکه براش ... برای نگرانیاش ... برای صبوری کردناش ... برای تحمل کردناش ... برای گذشت کردناش ... اون خیلی نگرانه ... نگران خواهرم ... اخه میدونی خاکستری ... خواهرم شاید در ظاهر زرنگ تر از من باشه ... اما اون خیلی خیلی سادست ... تو همه ی عمرش یه دوست ثابت نداشته تا اینجا که تقریبا همسن منه ....اون بر خلاف من خیلی زود اعتماد میکنه ... اون به ظاهر عقل و فهمیده و زرنگ به نظر میرسه اما هنوز خیلی کوچیک و سادست و تاثیر پذیر ..خاکستری .. نگرانم .. نگرانِ نگرانی مامان ...اما کاری از من ساخته نیست ... حرف زدن با خواهرم یا روشن کردن ماهیت ادمای دور و برش کار من نیست ... منی که این روز ها حوصله ی خودم و هم ندارم ... حوصله ی حرف زدن با نود و نه درصد ادما رو ندارم ... اما حکایت من حکایت یک بیتی هست که مهدی فرجی گفته : گوش تا گوش به صحرا بخرام و نهراس ... شیر ها خاطرشان هست که آهوی منی ... من با وجود همه ی ضایع بازیا و مسخره بازیا و دعواهامون ... سعی مو میکنم که حواسم به اهو باشه ... حواسم باشه و بخاطرش حسابی گرد و خاک میکنم ... فقط امیدوارم خدا خودش عاقبت همه رو بخیر کنه ...





:: بازدید از این مطلب : 164
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : 2 دی 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: